خيلي בيــر.....

خيلي בيــر.....

 اينكـہ بيخ گوشم نفـωـهاي عاشـᓆـانـہ ميكشي


عمـבاً و بي هوا..و هي ميگي..


( تو يـہ هو از كجا پيـבات شـב توي زنـבگيـہ من؟)..


اينكـہ محو و مات چشماي مني و پلك نميزني انگار


 كـہ בاري منو يـہ لـᓆـمـہ چپم ميكني!! هي ميپرωـي..


( اينا مژہ هاي خوבته؟؟)..


اينكـہ خوشت مياـב يـہ بحثي راہ بنـבازي و


 ωـكوت كني كـہ من حرف بزنم.. بعـבش ميگي..


(ميـבوني چيه؟؟ صـבات.!!صـבات בلم و ميلرزونه..)


اينكـہ هي منو بو ميكشي.. و با لذت ميپرωـي..


( امشب چـہ عطري زבي؟؟ اين اـωـمش چيه؟؟)..


اينكـہ ميگي


(בامن بپوش..تو كـہ בامن ميپوشي يـہ جورِ خاص و عجيبي ميشي!!)...


منم توي בلم ميگم..


(اينو باش.. تو بگي و نگي.. من בامن ميپوشم)..


اينكـہ كفشام هميشـہ پاشنـہ بلنـבـہ و باعث ميشـہ


 تو ᓆــבت كوتاهتر بـہ نظر برωــہ ولي تو اصلاً ناراحت نيـωـتي!!..


اينكـہ با בـωـتام با گرہ كراواتت ور ميرم و تو حركت انگشتام


 و با بوωــہ هاي ريز בنبال ميكني.!!


اينكـہ هي ميپرωـي


 (موهاتو چي كار كرבي كـہ امشب پيچ پيچي شـבه.؟؟)..


اينكـہ پلـہ ها رو בوتا يكي ميپري پايين تا


بـہ اـωـتـᓆـبالم بيايي و ميگي (بچرخ.!!)و


من ميچرخم و تو با لبخنـב هيزي ميكني..و ميگي


(..نهههههههـہ خيلي خوب شـבي.!!!)..


منم توي בلم ميگم..( چـہ باحال گولم ميزنه)..


اينكـہ هل ميشي و نميـבوني چـہ بگي و בـہ بار ميپرωـي


( چـہ خبر؟؟ همـہ چي خوب؟؟)منم توي בلم ميگم..


(خل شـבـہ چرا هي ميپرωــہ چـہ خبر!!)


اينكـہ از رازهاي زنـבگيت برام ميگي و يك


בفعـہ هُل ميكني و ميگي..


(من واـωــہ چي בارم اينارو براي تو تعريف ميكنم؟؟)


اينكـہ يـہ هو چشمات پر از اشك ميشـہ و ωـرتو


ميـבزבي..منم خوבم و ميزنم بـہ نفهمي....اينكـہ


خوבت و بـہ اون راہ ميزني و وωـط حرفات ميكوبي


 رو مبل و ميگي... (بپر بيا اينجا بشين ..)و من با


لبخنـב ωـرم رو ميچرخونم و تو يـہ هو ميگي


 (باشـہ اصلاً نيا..زشتِ پُررو.!!)..منم توي בلم ميگم..


( يـہ بار בيگـہ بگو ...).اينكـہ پيكت رابالا ميگيري و


 ميگي (يالا تو آرزو كن... )و من از اون لبخنـבهاي مخصوص


 بـہ خوבم ميزنم !! و تو حرفت و ميخوري و ميگي


 (اي جذابِ تُخـωـ.!!!.. حالا هي بـہ من بخنـב.!!


نوبت منم ميرωـه.!!)منم توي בلم ميگم..


( בيوونـہ ..نوبت تو خيلي وᓆـتـہ كـہ رωـيـבـہ )..


همـہ اينها بـہ من ميگـہ كـہ تو بـہ زوבي اعتراف


ωـنگيني ميكني...اما مرבكِ ᓆـُلـבر..ـᓆـبل از


اعترافت اين رو بـבون كه...متاـωـفانـہ ...


 منم حال تو رو בارم...مثل تو هي از حـωـم فرار ميكنم...


نميخوام باور كنم پام گير افتاـבه... בـᓆـيـᓆـاً مثل تو..


مثل تو منم مغرورم... منم ωـركِشم..


بـבم نمياـב حالتو بگيرم كـہ حرصم خالي شه.!!.


منم مثل تو لجم گرفته...


واـωــہ همين پشت هم هي پيك هاي ωـنگين ميزنم...


 كـہ نفهمم چـہ خاكي توي ωـرم شـבه..!!..


ولي لعنتي...واـωــہ فرار... בيگـہ خيلي בير شـבه...


خيلي בير......"
 


 



نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت18:59---28 آبان 1395
گلایه ها عیبی ندارند ،

کنایه هاست

که ویران می کنند...


رها
ساعت19:38---3 مهر 1395
فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی همه انسانها کافیست
این نگاه را برایت آرزو میکنم …


nasim
ساعت22:43---14 تير 1395
می‌گویند: دلتنگ نباش !
پیدایش می‌شود حتمأ..
امّا دریــــــغ که نمی‌داند
گــــم‌ شده‌ی این قصّه…
مــــ ــــــ ♥ ـــــ ــــــنمـ !


nasim
ساعت22:43---14 تير 1395
دِلتنگــے یَعنـــے:

هَـرچے پُستــ

تَنهـایےو غَمگین؟

و سَنگین بِزارے

تو مُحیطـ مَجازے

دِلِتــ وا نَشہ

چون این دِل واموندَتــ

اَز دنیاے واقعے گِرفتہ


nasim
ساعت22:42---14 تير 1395
من همان لحظه آخرم
همان روح ایستاده
همان خنده لاجرم
همان کوهی که ساده،
(فرو)ریخت . . .


نه
قافیه‌ها را رها کن
این منم، همان قافیه آخر
همان قافله هاجر


این منم، کوچ طیور
زمستان جنگل
اوج دَلْوْ
هبوط آخرین برگ
ژرفای ظلمت
فراز ترس



این منم، ساعت خوابیده
آب راکد
بال‌های نزار


این منم، صفحه آخر دفتر
واپسین قطرات جوهر


این منم، کوزه شکسته و آب هدر رفته
این منم، حوض خشکیده و بدون ماهی


این منم، هیروشیما بعد از بمب اتم
بم بعد از زلزله ۶/۵ ریشتری


این منم، ساکنْ بر سر آخرین حرف کلمه
این منم، جزر بدون مد
غروب بدون طلوع
آخرین بازدم


این منم، آخرین ضربان قلب
آن سیاهی مطلق




این منم، رهایی از درد و درکِ دردِ درکْ
سکوت مطلق پیش از طوفانِ توفان



این منم
مَرْگْ


nasim
ساعت22:41---14 تير 1395
-واْسِـہ ڪَسـےْ ڪِہ اَرْزِشْ نَـداْرِهِ چِـراْ گِـرْیِـہ مـےْڪُنـےْ؟!
+ڪَسـےْ ڪِہ اَرْزِشْ نـَداْشْـتِـہ بـاْشِـہ اَشْـڪِتُـوُ دَرْ نِـمـیـاْرِه


nasim
ساعت22:40---14 تير 1395
باب‌اسفنجے : پاٺْریڪ وقٺی مݩ نیسٺـمـ ٺو چیڪار میڪنی؟
پاٺریڪ : همیݩ‌جا وایمیسٺمـ ٺا ٺو بیاے


nasim
ساعت22:38---14 تير 1395
شازده کوچولو گفت: آدمها کجان؟
در بیابان آدم احساس تنهایی می کند...
مار گفت:
پیش آدمها هم احساس تنهایی می کنی ...


nasim
ساعت22:37---14 تير 1395
∆ تآزه دآشت باران می بارید
دست هایت به لطافت شالیزار رسیده بود
و عطر تو
عطرهای جهان را بی اعتبار کرده بود
اقیانوسی آرام بود زندگی
بآد آمـد
طـوفان شد
گـم شدی
و من هنوز به‍ امـید پیدا شدن تو
تویی که‍ صدآیت زیباترین سمفونی جهان را مـی نواخت
زیر باران ایستآده ام
تا بآز هـم مرا با صدآیت نوازش کـنی ∆


nasim
ساعت22:36---14 تير 1395
یک روز آرزو کردم زودتر بزرگ شوم
که کفش هایم پاشنه های بلند داشته باشد و دیگر جوراب های سفید تور دار و جوراب شلواری های عروسکی نپوشم، دلم می خواست بزرگ شوم
تا دستم به کابینت های بالای آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست کنم و وقتی از خیابان رد می شوم مادرم دستم را نگیرد ....
فکر می کردم بزرگ می شوم و دنیا سرزمین کوچکی ست پر از شادی و من موهایم را به باد می دهم ، رژ لب های مادرم را می زنم و عشق را تجربه می کنم !
همان عشقی که بین صفحات رمان ها و داستان ها می چرخید....!
حالا من بزرگ شده ام، تعدادی کفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به کابینت های بالای اشپزخانه کمابیش نمی رسد اما یک أجاق گاز برای خودم دارم،
حالا من دست مادرم را می گیرم و او را از خیابان ها رد می کنم،
موهایم را به هر رنگی در می آورم و اشک هایم را به باد می دهم ....
عشق را تجربه کرده ام همانطور که خیانت، دروغ، زخم را تجربه کرده ام، حالا می دانم دنیا سرزمین بی انتهاییست... !
پر از آدم های عجیب ...
و بزرگ شدن بدترین آرزوی همه زندگی من بود
که بر خلاف تمام آرزوهایم به دستش آوردم ....!


nasim
ساعت22:35---14 تير 1395
مـن در ایـن خـلوت
خـآمـوش
سکـوت اگـر از تو یآری نکــنم مـیشکـنم:[

#سهـرآب_سپـهری


nasim
ساعت22:33---14 تير 1395
صحبت از پژمردن یک برگ نیست...
دست خون الوده را...در پیش چشم خلق پنهان میکنند ...
هیچ حیوانی ب حیوانی نمی دارد روا...
انچه این نامردان با جان انسان میکنند ...
صحبت پژمردن یک برگ نیست ...
فرض کن ...مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست...
فرض کن... یک شاخه گل هم در جهان نرست...
فرض کن... جنگل بیان بود از روز نخست...
در کویری سوت کور ...
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور...
صبحت از مرگ محبت... مرگ عشق...
گفت گو از مـــرگــ انــســانـیـت است ...


nasim
ساعت22:30---14 تير 1395
ای شکوه بی کران اندوه من !
آسمان ، دریای جنگل ، کوه من !
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم
ای منِ من ! ای تمام روح من !
ای تو لنگرگاه تسکین دلم !
ساحل من ، کشتی من ، نوح من
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من :
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من


nasim
ساعت22:29---14 تير 1395
گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...


nasim
ساعت22:28---14 تير 1395
می گـــویـــنـــد...
دلــــتــــــنــــــگ نـــبـاشـــم! ...
انـــــگـــار بــــه آب بـــه گــــویــنــــد
خــــــیــــس نـــــبــــاش...!


nasim
ساعت22:28---14 تير 1395
تا دل به برم هوای دلبر دارد ،
افسانه‌ی عشقِ دلبر از بر دارد

دل رفت ز بر ، چو رفت دلبر، آری
دلْ ، از دلبر چگونه دل بردارد ؟


nasim
ساعت22:27---14 تير 1395
بـایـد کسی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغوشش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد…
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد…
فـقـط مـرا در آغوش بـگـیـرد…
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم…


nasim
ساعت22:01---14 تير 1395
دیـــگر از تنهـــایی خســـته شـــده امـ…

بــه کلاغ هـــا زیر مـــیزی میــدهـمـ…

λ تــا قصـــه امـ را تمــام کننـــد /


nasim
ساعت22:01---14 تير 1395
کدام را بنویسم?
! کدام را بسپارم?!
دلی که از تو گرفته..
یا دلی که بی تو گرفته...
#اصغر_معاذی


nasim
ساعت22:00---14 تير 1395
خـدایا... ❤
لذّت گنـاه را، چشیــده ام
خـودت لذّت تـرک گنــاه را، به مـن بچشـان... ‼


nasim
ساعت22:00---14 تير 1395
بگو دوستم داری تا #زیباتر شوم
بگو دوستم داری تا انگشتانم #طلا شود
و #ماه از پیشانی ام بتابد

بگو دوستم داری تا زیر و رو شوم
تبدیل شوم
به خوشه ای #گندم یا یکی نخل !

بگو ... دل ، #دل نکن

بگو #دوستم داری
تا شعرهایم بجوشد و واژگانم #الهی شوند... #عاشقم_باش !
تا با اسب به فتحِ خورشید بروم
دل ، دل نکن ... *


nasim
ساعت21:59---14 تير 1395
منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید
و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.
بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و
بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است،
سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید.
در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندانهای اسارت .


nasim
ساعت21:59---14 تير 1395
ایستادن اجبــــار "کوه" بود

رفتن سرنــوشت "آب"

افتادن تقـــدیر "برگ"

و"صبــر" پاداش آدمــــی

پس بی هیچ چشم داشتی

حراج مــحبت کنـــیم ؛

که همه ما فقــط "خاطره ایم"...


nasim
ساعت21:58---14 تير 1395
یادَم بیـــار کیـا کُشتَنَــــم
کیــا پُشــتم بودنُ حالا دُشمَــنَن


nasim
ساعت21:57---14 تير 1395
من هستم و یک پنجره . .
که ساعت ها به پشت آن خیره میشوم !
و یک کتاب . .
که تنهایی هایم را با آن پر میکنم !
تنها چیزی که از او مانده . . .
یک " کلــــید " است ! !
که به گردنم آویخته بود .
کلیدی که من هنوز هم امید دارم ،
شاید بتوانم ؛
در یکی از همین روزهای بارانی . .
با آن در قلبش را بگشایم و دوباره واردش شوم !


nasim
ساعت21:56---14 تير 1395
باز که تویی باران !
اینبار دیگر برای چه میگریی؟؟!
فکرنکن نمیدانم ، بعد از رفتنش بیشتر میباری !
منتظر چه هستی باران جان ؟ ! ؟
برم و بربگردانمش ؟ !
نه جانم ! ! !
دیگر از این حماقت ها ، خبری نیست ...
نترس عزیزم !
من به تنهاییم عادت کرده ام ...
مانند همیشه با یک فنجان قهوه ،
پشت پنجره می نشینم
و
اشک های شیشه را مینگرم !


nasim
ساعت21:55---14 تير 1395
من هستم و یک پنجره . .
که ساعت ها به پشت آن خیره میشوم !
و یک کتاب . .
که تنهایی هایم را با آن پر میکنم !
تنها چیزی که از او مانده . . .
یک " کلــــید " است ! !
که به گردنم آویخته بود .
کلیدی که من هنوز هم امید دارم ،
شاید بتوانم ؛
در یکی از همین روزهای بارانی . .
با آن در قلبش را بگشایم و دوباره واردش شوم !


nasim
ساعت21:54---14 تير 1395
در حوالی این دنیا . . .
نه صادق ، به زندگی هدایت شد . .
نه فروغ ، از نا امیدی به امید رسید . .
و نه سهراب ، قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش برسد !
قلم و کاغذ ؛ کارشان بازیست با ذهن . .
تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کند ! !
" خوشبخت " باش . . .
همان باش که میخواهی . . .
اگر دیگران آن را دوست ندارند . . .
بگذار " دوست نداشته باشند " . . .
ولی تو همیشه " همانی باش که خودت دوست داری " ! ! !


nasim
ساعت21:54---14 تير 1395
دلتنگےآدم را به خیابان میکشد
دلتنگم!
و مردم نمیفهمند
قدم زدن گاهے
از گریه کردن غم انگیز تر است!


Raha
ساعت19:00---13 تير 1395
قبول کن؛


چشم هایت شور است؛



هر چه بیشتر می بینمت؛



تشنه تر می شوم ...


ravani
ساعت6:54---29 خرداد 1395
✘☜رژ لب خوبه واسه دوست دخترت نه خواهرت!

⇜دوست پسر خوبه واسه دوست دخترت نه خواهرت!

←پارتی و مهمونی و شب بیرون موندن خوبه واسه دوست دخترت نه خواهرت!

✔بیرون رفتن و عشق و حال خوبه واسه دوست دخترت نه خواهرت!

↙روشن فکر بودن و با شعور بودن و ازادانه فکر کردن خوبه واسه دوست دخترت نه خواهرت!

✘راستى اين دوست دخترت همون خواهر رفيقت نيست...؟!؟!؟


هـــــHehـــــہ


مجتبی-یاس ارغوان
ساعت6:35---27 خرداد 1395
حقیقتش اینه که حواسم اینجا نیست !
راستش اصلا اینجا نیست …
می‌بینم، می‌شنوم، بو می‌کشم و چیزهای دیگه …
همون حرکاتِ معمولی رو می کنم …
ولی دلم یه جای دیگه ست …
دلم اصلا اینجا نیست .!
ساموئل بکت


مجتبی-یاس ارغوان
ساعت6:33---27 خرداد 1395
یه کاری نکن......
ک یه کاری کنم........
ک هر کار کنی............
نتونی کاریش کنی..............


مجتبی-یاس ارغوان
ساعت6:28---27 خرداد 1395
شاید میان این همه نامردی.........
شیطان را باید بستاییم...............
جهنم را ب جان خرید...............
اما تظاهر ب دوست داشتن آدم نکرد..............


مجتبی-یاس ارغوان
ساعت6:22---27 خرداد 1395
گاهی دلم میخواهد گوشه ای پشت به این دنیا بنشینم....
زانوهایم را بغل بگیرم ، بگویم:
خدایا من دیگر بازی نمیکنم....
تو بردی!!!


♥miss.tiffany♥
ساعت12:39---26 خرداد 1395

عــآشقــآنـــہ نــمـے نویسـمــ בیگــــر !
اگـــر نوشتــــم…
בنبــآلـ ” مــפֿـآطبـــ פֿـآصـ ” نگــــرב !
چـــوלּ ڪســــے ارزشـــ ” פֿـآصـــ ” بـــوבלּ نــَـבآرهـ !


♥miss.tiffany♥
ساعت12:38---26 خرداد 1395

تنها فردے ڪہ

لایق عشق است؛

ڪسے است ڪہ معنے

حرفهاے نزدہ ات را

بهتر از خودت بفهند...!


♥miss.tiffany♥
ساعت12:38---26 خرداد 1395

عـــــشــ❤️ـــق یعنے ...

حـــــواســـت بہش باشہ…

تـــــا با بـــــودنـــت بہش جـون بدے حتے اگہ
نفہمہ...همیـــــن


♥miss.tiffany♥
ساعت12:38---26 خرداد 1395

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ...

صدایت را می شنوم ...

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم،

هر جا که باشی!......


♥miss.tiffany♥
ساعت12:37---26 خرداد 1395

↖گــوســفَـــند↗که باشی...

هَر↙چــوپــونــی↘واسَت ✘✘تَعیین تَکلیف میکُنه✘✘


♥miss.tiffany♥
ساعت12:37---26 خرداد 1395


#خـیـآل نَکـُن اَگـِه #بِمـیرَمـ کــآری بـآهـآتـــ نـَدآرَمـ ....

وَقتــی بیـآی سَــرِ #خــآکَمـ ... #اَشکِتـــ رو دَر میـآرَمـ


♥miss.tiffany♥
ساعت12:35---26 خرداد 1395

☜به سلامتی ..

اون کسی که ؛

♡وابستش♡

"بودم"

♥️دوستش♥️

داشتم …

تو اوج تنهایی ،

تنهام گذاشت و رفت ..

دمش گرم ↯

↜ چون بهم ثابت کرد . .

√ هیچکس واسه آدم موندنی نیست..



♥miss.tiffany♥
ساعت12:34---26 خرداد 1395


سه چیز تحملش خیلی سخته:
1.حق با تو باشه ولی بهت زور بگن

2.ببینی دارن بهت دروغ میگن
اما نتونی ثابت کنی..

3.نتونی حرف دلتو بزنی
و سکوت کنی ♡


♥miss.tiffany♥
ساعت12:34---26 خرداد 1395

غـِیرَت دارے؟،؟؟؟؟
نـَزار اَ شکـش در بیـاد.....
وگرنہ گیـر دادَنـو هـَر سـَـگے بلـده....
هـــــــhehـــــــه


♥miss.tiffany♥
ساعت12:33---26 خرداد 1395

⇲دوچــیــز خــیــلــے بَــــده :⇱

➊⇜وقــتــے ╮دخــتــرے╭ گـــریــہ ارومـــش نمــیــڪنہ
و╯ســیــگـــار╰ مــیــڪــشــہ⇝

➋⇜وقــتــے╮پــســرے╭ ســیــگــار آرومـــش نـمــیڪـنـــہ

و ╯گـــریــہ╰ مــیــڪــنه



♥miss.tiffany♥
ساعت12:33---26 خرداد 1395

* آدمـــ وقتــــــے ❂ ✧ از گُذشتـَــــش یــــاد میـڪنهــ ◆

⇦ یعنـــــــ:ـــے ➡️ ¤ حــــــالــــہ الــــانـــش خیلــے ●

∅ مـــُــز َخـــــــر َفــــــهــ ⊗


♥miss.tiffany♥
ساعت12:33---26 خرداد 1395

☜ بـــبــــیــڹ ☜ ☜ ☜

☜ ☜ ☜ قـــבڕت ڪــــلآمتـــو➛ بڕا۾ بــبــڕ بـــالآ✔️

☜ نــــہ ولـــــــو۾ صــــבاتــــو✘


♥miss.tiffany♥
ساعت12:32---26 خرداد 1395

♥️♥️♡ﻫـَـﺮ ﻭَﻗــﺖ ﺧــﻮﺍﺳــﺘــﮯ ☜♚
�� ﺍَﺯ ﺩَﺳــﺖ ﮐـﺴـﮯ ﻧــﺎﺭﺍﺣـَـﺖ
✘ ﺑـﺸﮯ . .
✘ ﺍﻭﻝ ﯾﮧ ﻧﮕﺎ ﺑﮧ ��
↬ ﺳـﺮ ﺗـﺎ ﭘـﺎﺵ ﺑﻨـﺪﺍﺯ ↫ ✘
ببین ﺍﺭﺯﺷـﺸـﻮ ﺩﺍﺭﻩ ��
ﯾـﺎ ﻧـﮧ ! ✘


♥miss.tiffany♥
ساعت12:32---26 خرداد 1395
♡♡چِــ﹏ــہ نــیــ﹏ـازے بِــ﹏ـہ بَــحــ﹏ـثــ؟⇛


♡♡تــ﹏ـا ؤقــتــ﹏ـے اَنــگُــ﹏ــشــتـ ؤســ﹏ــَطے هَـــ﹏ــ๛⇛


♥miss.tiffany♥
ساعت12:31---26 خرداد 1395

اهل کوچه همه رفتند ولى ما ماندیم

حقمان است اگر بى کس و تنها ماندیم

هیچ تقصیرکسى نیست اگر رنجوریم

روشنى هست، خدا هست فقط ما کوریم .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در یک شنبه 5 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 9:18 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |